KAFKASSAM – Kafkasya Stratejik Araştırmalar Merkezi

  1. Anasayfa
  2. »
  3. Ermenistan
  4. »
  5. ارمنستان؛ اسرائیلی در قفقاز

ارمنستان؛ اسرائیلی در قفقاز

Kafkassam Editör Kafkassam Editör - - 20 dk okuma süresi
348 0

سیدمرتضی حسینی
یکی از مسائل و بحرانهای دیرپای تاریخ بشریت، اختلافات و تنازعات دستهجمعی است. قدرت بقا و ماندگاری این اختلافات علیرغم تشکیل سیستمهای مدیریت نوین در سطوح ملی و بینالمللی در عصر جدید به حدی بوده که دلسردی و یاس عمیقی را سبب میشود، دلسردی و یاس بر اثر از دست رفتن این امید که روزی جهان به صلحی پایدار بدون ترجیح و تبعیض و اعمال زور و خشونت خواهد رسید.

اختلافات دسته جمعی در هر عصری بنا به تعریفهای مختلفی که از واحدهای جمعی بشری مقبول افتاده و همبستگیهایی که بر اثر درک خود و خودآگاهی جمعی حاصل از آن ایجاد شده، به وقوع پیوسته و میپیوندد. در هر عصری از تاریخ بشر انسانهای دارای درک مشترک از هویت اجتماعی، خویشتن جمعی برای خود تعریف نموده و با اجتماعات بیگانه اصطکاک و اختلاف و جنگ و ستیز داشتهاند. اولین نوع درک خویشتن و خودآگاهی جمعی، هویت خاندانی(خانواده، طایفه، قبیله) بوده و خاندانهای مختلف به بهانههای معقول و غیر معقول با یکدیگر درمیآویختند. در مقاطع متاخر تاریخ، دایرهی شمول واحدهای اجتماعی بزرگ‌تر شده و هویتهای جمعی بر اساس اشتراکات جمعی مختلف شکل گرفت. مهم‌ترین اشتراکاتی که مبنای تعریف و درک این هویتهای جمعی جدید قرار گرفت، دین، سرزمین و زبان مشترک بود. هر چند برخی جامعهشناسان هویت جمعی خاندانی (اعم از خانواده، طایفه و قبیله) را تنها هویت جمعی واقعی و بقیه (از جمله دین، زبان و سرزمین مشترک) را غیر واقعی و ذهنی دانستهاند؛ اما به هر حال قدرت ایجاد هم‌گرایی درونی و واگرایی بیرونی (نسبت به دیگر واحدهای جمعی) پدید آمده بر اثر این هویتهای جدید نه تنها کم‌تر از هویت خاندانی نبوده، بلکه در اکثر موارد شدیدتر از آن نیز بوده است. در مقاطع تاریخی قرون میانه و قرون جدید، مهم‌ترین منشا تعریف و خودآگاهی جمعی اجتماعات بشری به ترتیب هویت دینی و ملی بوده است. تاریخ قرون وسطی، تاریخ ائتلافها و اختلافهای ادیان و مذاهب و تاریخ عصر جدید، تاریخ ائتلافها و اختلافهای ملت‌هاست.

علاوه بر درک ذهنی اسطورهای ازلی از هویت جمعی که عمدتاً به دو شکل ملت (واحد سرزمینی یا واحد زبانی) و امت (واحد مذهبی) بوده و به سبب خصلت ذاتی ایدئولوژیک دارای پتانسیل بالای همبستگی درونی و شوریدن بر علیه دیگران بوده، غریزهی قدرت طلبی بشری و خواست مالکیت نیز در پشت هرگونه از این اختلافات و درگیریها بوده است چنانکه پس از فروپاشی نظام قرون وسطایی که در آن منافع مادی جمعی نیز متناسب با همان نظام و بر اساس همبستگی مذهبی تعریف میشد، واحدهای ملی زبانی یا سرزمینی سر برآوردند که منافع جمعیشان بر همین اساس، منافع ملی عنوان گرفته است. منافعی که یکی از مهم‌ترین ابعاد آن حفظ سرزمینهای ائتنیکی (Ethnic) واحدهای زبانی یا سرزمینی با تعریف جدید ملت از تهاجم یا تصرف واحدهای ملی دیگر بود و مسئله وقتی بغرنجتر شد که در بسیاری از سرزمینهایی که زیستگاه آبا و اجدادی دو یا چند واحد زبانی مختلف بود، ملی‌گراییهای (Nationalism) زبانی شکل گرفت که همگی مدعی مالکیت سکونت‌گاه و سرزمین مشترک بودند، در حالی که این واحدهای زبانی مختلف تا دیروز به سبب درک خودآگاهی مذهبی یا قرار گرفتن تحت سلطهی یک حکومت متمرکز، بخشی از یک واحد جمعی بودهاند و در بسیاری از موارد همزیستی مسالمت‌آمیز یا حداقل عاری از جنگ و خشونت عمومی داشته‌اند. در سرزمینهایی که ساکنان آن علاوه بر تفاوت زبانی و ملیگراییهای متخاصم برآمده از آن، تفاوت مذهبی و سابقهی تخاصم مذهبی نیز داشتهاند، مسئله چندین برابر بغرنجتر میشد؛ زیرا در حالی که دین مشترک میتوانست واحدهای انسانی غیر هم‌زبان را بر اثر یک تفاهم روحی- فرهنگی از تنازعات ارضی به دور نگه دارد، واحدهای غیر هم‌کیش، هیچ وجه مشترکی احساس نکرده و تنها با اصطلاح «دشمن» از همسایگان و شرکای سرزمینی خود یاد میکردند.

اگر چه اکثر واحدهای ملی از احساس همبستگی زبانی سر برآورده و یک «جمع همبستهی هم‌زبان» یک ملت تلقی شد، در مواردی نیز بر اساس احساس همبستگی سرزمینی، یک «جمع همبستهی هم‌وطن» به عنوان ملت تلقی و تعریف شده که در جامعهشناسی سیاسی از نوع اول (ناسیونالیسم زبانی) با عنوان مدل آلمانی و از نوع دوم (ناسیونالیسم ارضی) با عنوان مدل فرانسوی یاد میشود. البته تمامی ملتهای شکل گرفته بر اساس ناسیونالیسم زبانی نیز سعی در تعریف وطن مشخص برای خود داشتهاند و هرچه قدر پراکندگی قومیشان شدیدتر بوده، تعریف وطن مشخص و مشترک برایشان مشکل بوده است و در مواردی پراکندگی این ملتها به صورت یک قوم سرگردان به حدی بوده است که به آنها «ملتهای بیوطن» (دیاسپورا) گفته میشود. مهم‌ترین نمونههای تاریخی این نوع اقوام؛ یهودیان و ارامنه میباشند. نکتهی اشتراک بسیار جالب دیگر میان این دو قوم در این است که ملیگرایی هر دو بیش از آنکه منشا زبانی داشته باشد، ناشی از نوعی مذهب اسطوره‌گرای قومی است، مذهبی که شدیداً غیر تبلیغی بوده و معتقدان خود را از نژاد یهود و ارمنی میداند و بر این باور اسطورهای خویش اصرار بسیار دارد.

یهودیان و ارامنه دو قوم دیر پای تاریخیاند که به دلایل مختلف دچار دیاسپورای (Diaspora) (پراکندگی، آوارگی، دوری از وطن) تاریخی بودهاند و پس از جنگ جهانی اول در صدد یافتن سرزمین ائتنیک خویش به عنوان سرزمین وطنی در جهت تشکیل دولت- ملت مستقل یهودی و ارمنی برآمدند و باز جالب توجه اینکه هر دو قوم مذکور سرزمینهای موعود خویش را در سرزمین‌های اسلامی و به ویژه دولت در حال احتضار عثمانی یافتند و این نبود مگر به این دلیل که مرد بیمار اروپا (عنوانی که دول اروپایی در آستانهی فروپاشی دولت عثمانی به این دولت داده بودند) در حال فرو افتادن بود و هرکسی که میتوانست چیزی از مردهریگ او به غارت میبرد و در این بین یهودیها و ارامنه نیز ریزترین و درعین حال تیزدندانترین میراث‌خوارها بودند. همان‌طور که یهودیهای پراکنده در سراسر دنیا به ویژه اروپا در اثر حمایت و در عین حال استراتژی خارج نمودن مسئلهی یهود و اخراج یهودیان از خاک اروپا، با استفاده از آشفتگی اوضاع شرق میانه، بخشی از سرزمین‌های مسلمین بیچاره و از همه جا بی‌خبر در فلسطین و لبنان را تصرف عدوانی نموده و مقدمات تشکیل دولت- ملت خویش را فراهم آوردند، ارامنه نیز با زیادهخواهیهای مشابه در صدد تشکیل دولت- ملت ارمنستان با عنوان «ارمنستان بزرگ» برآمدند. کشور موهوم ارمنستان بزرگ شامل قسمتهای شرقی ترکیه، بخشهای غربی آذربایجان ایران و قسمت اصلی خاک جمهوریهای آذربایجان، گرجستان و ارمنستان امروزی میشد. ارامنه با همین هدف تحرکات نظامی خود را تحت حمایت متفقین به ویژه فرانسویها آغاز نموده و مقدمات تشکیل دولت آرمانی ارمنستان بزرگ را در آناتولی فراهم نمودند. اگر چه نیروهای عثمانی بر اثر ضعف و فتور این دولت و ناتوانی در برابر متفقین و به ویژه فتنهانگیزیهای انگلیسیها در ممالک عربی، بازی را در جبهههای غربی کاملاً باخته و هیچگاه فرصت و توان مقابله با یهودیان و اخراج آنها از فلسطین را نیافتند؛ اما قدرتشان در جبهه‌ی شرقی را تا مدتی حفظ کرده و توانستند ارامنه را در رسیدن به اهداف توسعهطلبانهی خود ناکام بگذارند و پس از نبرد اندوه بار «ساری قمیش» که در طول آن هزاران سرباز عثمانی و نیز هزاران ارمنی و مسلمان بر اثر سرما و گرسنگی جان باختند، ارامنهی مسلح در دستههای چند هزار نفری عزم کوچ به قفقاز و آذربایجان نمودند تا مگر دولت آرمانی خویش را در این سرزمینها تشکیل دهند و طی همین نبردها و کوچ‌های دستهجمعی و درگیریهای متعاقب بود که هزاران ارمنی و مسلمان ترک و غیر ترک جان خود را از دست دادند و این مسئله امروز دستاویزی برای تلاش لابی ارمنی، جهت ثبت این مرگ و میرها به عنوان نسل‌کشی ارامنه توسط دولت عثمانی در دوایر بینالمللی شده تا به مانند هالوکاست یهودیان، بهانهای باشد برای باج‌گیری از مسلمانان به ویژه جمهوری‌های آذربایجان و ترکیه. ارامنهی توسعه‌طلب پس از ناگزیری به کوچ از آناتولی، با ظاهر و عنوان آواره و پناهنده به شهرهای آذربایجان هجوم آورده و پس از استقرار صلح‌آمیز، با حمایت کنسولگریهای فرانسه و آمریکا و سالداتهای روس و همکاری آسوریها شروع به کشتار آذربایجانیها از جمله در شهرها و روستاهای اطراف ارومیه، خوی و سلماس نمودند که این واقعه با عنوان «جیلولوق» در تاریخ آذربایجان معروف است و زمانی که تبریز در آستانهی تجاوز و کشتار مشابه شهرهای مذکور بود، نیروهای عثمانی فرا رسیده و مردم ماتم‌زدهی بخشی از آذربایجان را از شر این بلای ناگهانی نجات دادند؛ اما ارامنهی در حال گریز از پیش روی ارتش عثمانی، جنایات مشابه را در آن سوی ارس تکرار نموده و هزارن آذربایجانی غیر مسلح و بیدفاع را از جمله در شهر باکو قتل‌عام کرده و با فرا رسیدن نیروهای عثمانی، ناگزیر آن مناطق را نیز ترک کردند. در حالی که نیروهای عثمانی و اردوی اسلام در تعقیب آنها پس از اخراجشان از آذربایجان بودند، اولین نشانههای نتایج نهایی جنگ جهانی اول آشکار شد و نیروهای عثمانی ناگزیر به بازگشت به مرکز در حال فروپاشی خود در عمق خاک خویش برای جلوگیری از تصرف مراکز سیاسی خود از جمله استانبول توسط متفقین شدند. با شکست نهایی عثمانی و اکتفای ناگزیر دولت جدید به خاک جمهوری ترکیهی امروزی، امید تشکیل دو دولت توسعه‌طلب و تحمیلی اسرائیل و ارمنستان قوت گرفت. هر چند بر اثر قدرت سهمناک مصطفی کمال پاشا در ترکیه و بیداری ملی در جمهوری آذربایجان، ارامنه علیرغم فعالیتهای سازمان یافتهشان به ویژه به سرکردگی دو حزب ناسیونالیست و با سابقهی «داشناک» و «هنچاک»، ناگزیر به انصراف از هدف تشکیل ارمنستان بزرگ شدند؛ اما تحت حمایت سیاسی متفقین به ویژه فرانسویها توانستند کشور امروزی ارمنستان را با تصرف قسمتهایی از سرزمینهای مسلمانان تشکیل دهند. همچنین روسها (شوروی) برای حفظ دست برتر خود و توازن قوا در قفقاز و جلوگیری از همبستگی مسلمین قفقاز بر علیه سلطهی آنها، از تشکیل کشور ارمنستان حمایت نموده و همچنین به اقلیت کوچک ارمنی ساکن در قره باغ کوهستانی در داخل خاک جمهوری سوسیالیستی آذربایجان، خودمختاری سیاسی دادند و پیش‌بینی روشنفکر آذربایجانی؛ علی حسین زاده صورت وقوع یافت که میگفت: «ناسیونالیسم روس اسب چموشی است که شوونیسم ارمنی دم آن است». این ادعای گزافی نخواهد بود اگر بگوئیم همان‌طور که اسرائیل با تصرف عدوانی و غیرعادلانهی بخشهایی از سرزمینهای اسلامی تشکیل شد، ارمنستان نیز تکرار همان پروژه در قفقاز بوده است و این مسئله را صمد سردارینیا در کتاب «ایروان یک ولایت مسلماننشین بود» به صورت مشروح و مستدل بررسی نموده است. البته با تمامی این اوصاف، هیچ محقق منصفی منکر این حقیقت نخواهد بود که ارامنه یکی از اقوام تاریخی پراکنده در سرزمینهای قفقاز و عثمانی بوده و هستند؛ اما قومی دل داده به یک ایدئولوژی خطرناک و سر سپرده به سرکردگان زیاده‌خواه و توسعه‌طلب که اگر هژمونی سنتی مسلمانان به ویژه مسلمانان ترک و خیزش ملی ترکیهی جدید به رهبری آتاتورک و بیداری ملی جمهوری آذربایجان نبود، به احتمال بسیار، امروز قفقاز به ویژه آذربایجان به مانند گرفتاری فلسطین و لبنان با مسئلهی یهود، گرفتار مسئلهی ارامنه میشد چنانکه هم امروز مدلی از این مسئله در قرهباغ دامنگیر آذربایجان است و با تاسف بسیار در حالی که مسئلهی فلسطین، به حق یک مسئلهی منطقهای به ویژه از نظر اسلامی تقلی شده و بر حل عادلانهی آن اصرار میشود، مسئله و بحران قرهباغ که دقیقاً تکرار مسئلهی فلسطین در قفقاز و خاک جمهوری تماماً مسلمان و شیعهی آذربایجان است- صرف نظر از مواضع همیشگی اصولی و برادرانهی دول ترکیه و پاکستان- کاملاً مغفول افتاده و این نیست مگر به دلیل منافع سیاسی خاصی که عنوان نه چندان مناسب منافع ملی دارد.

اهم منابع مورد استفاده و استناد:

اتابکی، تورج، آذربایجان در تاریخ معاصر ایران، ترجمه محمد کریم اشراق، نشر توس، تهران، 1376.

آبراهاميان، يرواند، ايران بين دو انقلاب، ترجمه گل محمدي و فتاحي، نشر ني، تهران، 1377.

ار اوغلو، مجبوره، ارمنی مسئلهسی، کؤکساو، آنکارا، 1999.

چاغلا، چنگیز، سیاست و ملی گرایی در آذربایجان، ترجمه جلیل یعقوب زاده، ندای شمس، تبریز، 1388.

سرداری نیا، صمد، قتل عام مسلمانان در دو سوی ارس، اختر، چ2، تبریز، 1385.

ملک زاده دیلمقانی، توحید، آذربایجان در جنگ جهانی اول یا فجایع جیلولوق، نشر هاشمی سودمند، چ2، تبریز، 1386.

معتمدالوزاره، رحمت الله خان، ارومیه در محاربه عالم سوز؛ از مقدمه نصارا تا بلوای اسمعیل آقا 1298-1300، به کوشش کاوه بیات، شیرازه، تهران، 1379.

İlgili Yazılar

Bir cevap yazın

E-posta hesabınız yayımlanmayacak. Gerekli alanlar * ile işaretlenmişlerdir