KAFKASSAM – Kafkasya Stratejik Araştırmalar Merkezi

  1. Anasayfa
  2. »
  3. Gündem
  4. »
  5. روسیه همان روسیه است، پاسکوویج، سیسیانوف و میر فتاح ها همان ها هستند، اصلا تغییری ایجاد نشده است.

روسیه همان روسیه است، پاسکوویج، سیسیانوف و میر فتاح ها همان ها هستند، اصلا تغییری ایجاد نشده است.

Kafkassam Editör Kafkassam Editör - - 5 dk okuma süresi
461 0

اما قره باغ دیگر همان قره باغ نیست، شور و شهنازش خموش، بلبلش فرتوت و دیگر چهچه های خان میان گلدسته های شوشی تلو تلو نمی خورد. دیگری نه وطنی باقی مانده نه خاکی، نه تق تق نعل های اسب جواد خان، نه سورمه کشان خان کندی، نه یراق بدستان شیروان، نه صدای جلیل میان ملایان شنیده می شود، نه هجرت طالبوف .
مربای آلبالوی حل شده ته فنجانی از چای آستارا، صدای خش خش رسول زاده، لای لای بالام لای لای جبرائیل….
فکر نکن فقط اینها باقی نمانده است، فکر نکن نیازی….تبریز هم آن تبریز نیست، خانه شفائیه ، سرمای سردری، درگوشی های علی مسیو، حسرت تقی رفعت، سنگینی گوش مرد کفش دوز بغل همین مظفریه، از ستارخان هم فقط یک عکس باقی مانده است.دیگر نه آسمانی هست که عباس میرزا به آن زل بزند، نه دریاچه ای که بروی کلکی هایش پرچم آزادی بزنی، همه مردند، تقی خان، شیخ ممدو ثفه الاسلام… والله که مقطوع النسل شده ایم، عزادران بیل ریخته اند بر سر مزار صائب و شهریار، سیاه اندر سیاهیم، باغچه بانی نیست که به ما کرولالان زندگی بیاموزد…
چه فرقی است بین ما، چه چیزی مرا می تواند از آن گلدسته ها، از آن کلاهکان بره ای و دندانهای زرین جدا کند. دلبستگی من با چه غسل تعمیدی پاک می شود؟
چگونه است که نمی توانم براحتی حسرت خود در برابر تکه تکه شدنت را بزبان جاری کنم، مبادا تکفیرم کنند. چگونه است که وقتی کنار هم می نشینیم همدیگر را نمی شناسیم، تو از درد خاک می گویی، از نهرهای فروریخته و من از نعلین و عبا!
تو از ممدامین می گویی و من از عبدالرحیم . تو از ماتروشکا و پوتین گله می کنی، من از بی زبانی و ظلم ختای.
تو از خون و جنگ و تجاور می گویی، من از بی ناموسی دنیا، تو از اسارت ما می گویی و من از دوری شما، از این تکه آبی که میان ماست، از آن صدای وحشتناک پوتین های روی مزار بلبل ، دلم می گیرد.
گور پدر سیاست، پدر سوخته ها سلام من به تورا هم حرف می کنند، تصدقت دربند را دیده ای؟ شوشی و فضولی را؟
دیده ای اگر باز هم برو ببین، بازهم نگاه کن، چشمهایت را طوری باز کن که از آن خون بپاشد، بگذار اوزانیان و پاسکوویچ ببینند که خون جلوی چشمانمان را گرفته ، بگذار بمیریم و ببینیم، بگذار باز صدای جلیل و صابر بیاید، بگذار باز بمیریم، تکه تکه بشویم، دل و روده هایمان به بیرون بپاشد اما باز هم ببینیم…. صدای بیات ترک را میان کوچه های تبریز و نغمه های ناتوان را میان مارپیچ های شوشی!
والله پاسکوویچ همان پاسکوویچ است، سیسیانوف همان و میر فتاح هم همان است اما عباس میرزا دیگر عباس میرزا نیست، نادر همان نادر و من همان من نیستم…

Rıza Talebi

İlgili Yazılar

Bir cevap yazın

E-posta hesabınız yayımlanmayacak. Gerekli alanlar * ile işaretlenmişlerdir